قاسم پیرنظر
من بتارم دلخوشم
من به تارم دلخوشم کاری ندارم با کسی
روزگارم بگذرد خواهی نخواهی ؛ غـــم چرا ..؟
عهد بستم باخودم بیـــگانه با دنیا ؛ و شاد
گوش غـم سیلی نوازم بینهایت ؛ کـم چرا..؟
آشکا را در مــعــابر روبروی مــــــــــــردمـان
میزنم آهنگ شادی را عــــیان مُــــــــهم چرا..؟
یک عصا دارم ویک کیف و دو پاکت پر ز عشق
تا خدایم با من است ای عارفان ؛ آدم چرا..؟
میشود خوشحالی ات قسمت کنی ، یعنی تو هم.؟
میتوانی مهربان باشی فراوان ؛ کم چرا.؟
تا بحال اندیشه کردی باخودت ، این جمله را ..؟
گشته ای بیگانه ؛ دور از خود ؛ نمیدانم چرا
مثل من باش ؛ عاشقی کن زخمه بر تار ات بزن
گوش دنیا کر شود از شادی ات ، ماتم چرا …؟
پیرنظر “سلیم ”
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران