قاسم پیرنظر
من از تو پُرم
دوباره روز دگر آمد ومن تو پُرم
مردّدم که دلم را بدست کی سپُرم
مرام جامعه ام را گزیده عقرب جهل
و من زلاله تردید ، با که بُر بخورم
جوانی ام همه در لابلای وعده پوچ
به عقد عُقده در آمد چگونه غم نخورم
چهل رسیده ام اما هنوز بیکارم
کجا روم ز کدامین امید دل نبُرم
به هر طرف نظر افکنده ام ، ریا دیدم
چقدر در قفس تنگ سینه دل فشُرم
در آروزی من افتاد فال عصریخی
به یُمن آنکه بسوی بهانه ام به سُرم
تمام عُمر دویدم پی رفیق شفیق
که محرمم بشود درد دل به او شمُرم
پیرنظر “سلیم ”
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران