سید حسین عمادی سرخی
“من نگاهش میکنم اوهم نگاهم میکند”؟
با نگاه نافذ خود سدِّ راهم می کند
از دل و از عقل دارم من سپاهی بازهم
با نگاهی تارومارِ این سپاهم می کند
یوسفم من، این زلیخا که عزیزم بوده است
جای قصر خویشتن، راهی به چاهم می کند
من پلنگ کوه بودم، پر غرور و خودپسند
یک نگاهِ ماه من، مفتون ماهم می کند
شاه بودم من ولی هر انقلاب موی او
سرنگون، آواره، بی پشت و پناهم می کند
مستبد بودم ولی تا رای رای چشم اوست
پیروی از رای او، مشروطه خواهم می کند
بازی شطرنج دل را می برد با معجزه
دست بر مو می کشد، بی فیل وشاهم می کند
خلوتی قسمت اگر گردد، سر شب تا سحر
من نگاهش میکنم اوهم نگاهم می کند
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران