باز دل مستی ز سر آغاز کرد
سلسله بند جنون را باز کرد
سالها در بند عقل افتاد و دید
عقل در تکلیف او ایجاز کرد
هشت عقل خام دور اندیش را
عشق چون در خانه دید اعجاز کرد
شد بکویش محرم و مستی کنان
خانهای در کوی او انداز کرد
دانه خالش چو مرغ دل بدید
باز شد تا عرش حق پرواز کرد
ابله آن بیچاره کو در رهروی
عقل را با عشق او انباز کرد
بر دل (درویش) هم نوری فکند
از سه تار عشق جان دمساز کرد
درویش