تمنا داشت در چشم و گره میداد ابرو را
شدم صیاد و آوردم به بزم خویش آهو را
شدم صیاد و آوردم به بزم خویش آهو را
دلم را فرش کردم زیر پاهایش بیاندازم
به روی سینه اش اما نهاد این پاره زیلو را
شوم تا میهمان شعله های گرم آغوشش
رها کردم به روی شانه گندمزار گیسو را
نوازشهای او مثل نسیمی بر تن صحرا
به رقص آورد با موجش تن بی تاب بانو را
میان حلقه دستش شبیه پیچکی بودم
که میگیرد ز گرمایش فقط حس تکاپو را
به هر اندازه نوشاند مرا از شهد لبهایش
ولیکن باز میخاهم کمی از کل کندو را
فضا از عطر او لبریز مستی میشود، حتی
خجل کرده است عطرش گونه ی گلهای شب بو را
برایم باز شد جایی درون قلب او امشب
خداوندا نگیر از من همین یک ذره پستو را
#مریم_جعفری
شاعر مریم جعفری
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو