می رفت آفتاب و به دنبال می کشید دامن ز دست کشته خود روز نیمه جان خونین فتاده روز از آن تیغ خون فشان در خاک می تپید و پی یار می خزید خندید آفتاب که : ا…
می رفت آفتاب و به دنبال می کشید دامن ز دست کشته خود روز نیمه جان خونین فتاده روز از آن تیغ خون فشان در خاک می تپید و پی یار می خزید خندید آفتاب که : این اشک و آه چیست ؟ خوش باش روز غمزده هنگام رفتن است چون من بخند خرم و خوش این چه شیوناست ؟ ما هر دو می رویم دگر جای شکوه نیست نالید روز خسته که : ای پادشاه نور شادی از آن توست نه از آن من : بلی ما هر دو می رویم ازین رهگذر ولی تو می روی به حجله ومن می روم به گور
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج