شعر اول
دنیا، عجوزهای که از او چهره زرد و آژنگی است
دنیا، سرای هرچه غریبی، سرای دلتنگی است
باز آمده بهار ولی آنکه دوستش دارم
دور از نگاه منتظرم در هزار فرسنگی است
مرغ دلم اگرچه به فکر پریدن از لانه است
افسوس آسمانِ دلم آسمان شبرنگی است
مرغ سحر، رفیق، پیامآور سپیدیها
برخیز، خانه منتظر نالهی شباهنگی است
چنگی بزن به تار و از اندوه دل بخوان استاد
جز تو تمام آینههای زمانهمان زنگی است
مرضیه رزازی
شعر دوم
در گِل نخواهد ماند اینجا کشتی من
دارد سرِ رفتن به دریا کشتی من
هر روز تا شب پیش چشمانش نشانده
خط افق را در تماشا کشتی من
تنها به امید نسیمی ایستاده
بالا کشیده بادبان را کشتی من
این سوی و آن سو میدود بر دشت امواج
بیناخدا، تنها و شیدا کشتی من
دور از نگاه سرد آدمهای ساحل
گم میشود یک صبح زیبا کشتی من
###
امواج شسته رد پای رفتنش را
تا بیکرانها نیست پیدا کشتی من
در آستان صخرهها آرامشی نیست
بار سفر بسته است تنها کشتی من
#مرضیه_رزازی
شعر سوم
تقدیر در دستش گرفته اختیارم را
از من گرفت این زندگی دار و ندارم را
بر روی تخته مشق کردم باز “آزادی”
حک کردهام بر سینه زخم یادگارم را
از نیمکتهایی که خالی مانده میترسم
یار دبستانی بیا پرکن کنارم را
تا مرد میدان نبرد زندگی باشم
برمیگزینم ترکهی آموزگارم را
یاران همه رفتند و بخت از زندگی برگشت
چرخ فلک چرخی زد و انداخت بارم را
دل سیرم از این روزگار از این غم بسیار
تا کی کنم پنهان عذاب آشکارم را؟
#مرضیه_رزازی
شعر چهارم
بیچتر زیر نمنم باران گذشتهام
از فصل سرد خاطرهریزان گذشتهام
نه خانه مانده نه غمِ از دست دادنش
از این سرای بیسر و سامان گذشتهام
دیگر گلولهها نفسم را نمیبرند
تا از هوای سربی تهران گذشتهام
شک کردهام به غیرت این روزگار پیر
تا از کنار سفرهی بینان گذشتهام
با مردمم قدم زدم و با شعار نان
از طول و عرض هرچه خیابان گذشتهام
تنها تو ماندهای دل زخمی تو هم برو
من از خطای دوست فراوان گذشتهام
#مرضیه_رزازی
شعر پنجم
فصل زمستان شد ببین حال و هوا را
سرما زده اندیشههای شهر ما را
دیگر چه سودی از نماز برف خواندن؟
دستت نبرد از سقف بالاتر دعا را!
این آسمانِ خشک و بیحاصل در آخر
با خشکدستیهاش میگیرد کجا را؟
یخ بسته از سرما انار دانه دانه
با این گرانی خوش نمیآید خدا را
یلدا که فهمیدهاست حال مردمان را
امشب خودش کوتاه کرده ماجرا را
امشب به جای قصهای زیبا شنیدیم
تنها یکی از دردهای آشنا را
سرها خمیده در گریبان، شهر خلوت
قندیل بندان کرده سرما قلبهارا
مرضیه_رزازی