به قصه های کناب ها شک نمی کردم
اگر تو برایم قصه می گفتی
اگر تو برایم قصه می گفتی
بنا به چند دلیل نامعلوم تو
در تمام تصاویر نصفه می اُفتی
برایم قصه ی عاشقانه ای بنویس
قرار نیست به لطف زبان حماسه کنی
تو بهتر از همه ی عکس هات می دانی
که چشم های مرا می شود خُلاصه کنی
برای رسم ِ مصائبم قلم لازم نیست
پزشکان من ِ دیوانه را اَلک کردند
هیچکدام درد مرا نمی فهمند
در ارتفاع به افتادنم کمک کردند
لبخند زدی و آتش به جانم شد
از اعماق سینه ام دود آمد
نشستم کنارت قصد ِ عاشقی کردم
شهاب سنگ به رؤیای ما فرود آمد
پ.ن : تقدیم به پرستار مهربان سرکار خانم سعیدی . با تشکر از زحمات بی دریغ همه ی پرستاران
شاعر محمد قیم
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو