نگار
چشم من باز ولي خوابم هنوز
بهر رخسارغزل گونت بيتابم هنوز
مستم از لعل لبت تا به ابد
در پي اين عهد ميمانم هنوز
ديوانه شدم در ره كُوي تو اسير
تا عسيرِ كلبه ي حزن يارم هنوز
آتش افروز است چشمان غزل
عاقبت بر ديده غم دارم هنوز
اي تو كه شهره شهر غزلي
در پي اين شهر بي نامم هنوز
گر بخواهم غزلي بر سر كوي تو زنم
در قطار اين غزل بي قافيه وزنم هنوز
عبد هم مست شده از همه الطاف تو
تا به ابد بهر شفاخانه بيمارم هنوز
عبد
چشم من باز ولي خوابم هنوز
بهر رخسارغزل گونت بيتابم هنوز
مستم از لعل لبت تا به ابد
در پي اين عهد ميمانم هنوز
ديوانه شدم در ره كُوي تو اسير
تا عسيرِ كلبه ي حزن يارم هنوز
آتش افروز است چشمان غزل
عاقبت بر ديده غم دارم هنوز
اي تو كه شهره شهر غزلي
در پي اين شهر بي نامم هنوز
گر بخواهم غزلي بر سر كوي تو زنم
در قطار اين غزل بي قافيه وزنم هنوز
عبد هم مست شده از همه الطاف تو
تا به ابد بهر شفاخانه بيمارم هنوز
عبد
شاعر محمد قاسمي
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو