فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 5 بهمن 1403

پایگاه خبری شاعر

محمد رستمی – حسرت

وقتی که ساعت روی دستت خواب میماند
چیزی درون سینه ام بی تاب میماند

مانند وقتی که به گِل بر میخورد کشتی
یا موشکی در حسرت پرتاب میماند

احساس میکردم تو که در خانه ام هستی
گلهای پشت پنجره شاداب میماند

دیگر جهان مانند تو هرگز نخواهد دید
بعد از تو انسان همچنان کمیاب میماند

حوا به دنبال کدامین آدمک هستی
در شهر ما ساقی خودش بی آب میماند

فریاد هایم را تحمل کن تو میدانی
دریا اگر ساکت شود مرداب میماند

بیچاره آن عکسی که با یک عالمه لبخند
در حسرت آغوش گرم قاب میماند

حق با تو بود انگار دیگر وقت ماندن نیست
لعنت به زنگ ساعتی که خواب میماند

#محمدرستمی

شاعر محمد رستمی

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو