«گر نباشی ب برم حال غزلخوانی نیست
محرم راز دلم جز تو کسی دانی نیست.»
محرم راز دلم جز تو کسی دانی نیست.»
در شب هلهله و بزم و شراب کوچه ها
دل ز ازردن تو غم زده و شادی نیست
دوسه روزی میرود قافله جان راهبا
در پی مهر عزیزی و دگر جانی نیست
گرچه بستیم قفس بر دل خود این دوسه روز
پرکشید و یافت ازاد و دگر اهی نیست
خوب دانی، که اقبال منم همچو شبان
تیره تارو به رجایت دگرم فالی نیست
بنگر بر گل پژمرده راهب ک چرا
معتقد بر سر مهر است و دگر باغی نیست
شاعر محمد دیمی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو