دیدمش گل بود در گلبرگ زر پنهان شده
گرد بر گردش گل ِ خورشید جان تابان شده
خود گرفتم دست بر چشمم نهم تا ننگرم
لرزه بر ایمان فتاد و عقل بی سامان شده
پیش از آنم هر کجا جان در مهار عقل بود
عقل و ایمان کبریای عشق را دربان شده
کرد تارج دل و با غمزه ای جانم ربود
دل چگونه در قفس آرام گیرد جان شده
گفتمش : “عشق از تو گیرد وام یا تو ز او دوام”؟
گفت :”عاشق خود نداند فرق، کفر ایمان شده
گر تو را عشق است معبود و عبادت، از چه رو
لرزلرزان، پرده پرده، در پی ِ جانان شده؟
تا مرا دیدی چه دیدی چون ندیدی عاقبت
جان به جانان در رسید و جان ِ جانش آن شده “
گفتمش :”بینش فنا شد تا لب و چشم ِ تو دید “
گفت :”لافی می زند، عاشق کجا بینان شده”
محمد بینش (م ــ زیبا روز)
گرد بر گردش گل ِ خورشید جان تابان شده
خود گرفتم دست بر چشمم نهم تا ننگرم
لرزه بر ایمان فتاد و عقل بی سامان شده
پیش از آنم هر کجا جان در مهار عقل بود
عقل و ایمان کبریای عشق را دربان شده
کرد تارج دل و با غمزه ای جانم ربود
دل چگونه در قفس آرام گیرد جان شده
گفتمش : “عشق از تو گیرد وام یا تو ز او دوام”؟
گفت :”عاشق خود نداند فرق، کفر ایمان شده
گر تو را عشق است معبود و عبادت، از چه رو
لرزلرزان، پرده پرده، در پی ِ جانان شده؟
تا مرا دیدی چه دیدی چون ندیدی عاقبت
جان به جانان در رسید و جان ِ جانش آن شده “
گفتمش :”بینش فنا شد تا لب و چشم ِ تو دید “
گفت :”لافی می زند، عاشق کجا بینان شده”
محمد بینش (م ــ زیبا روز)
شاعر محمد بینش
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو