رسید برروزگارم بازهم غم
خوشی بردامنم دارم ولی کم
چه میخواهی زما ای زندگانی
که چون گاوی که برما میکنی رم
زمینم طاقت ما را ندارد
سرم خشکو به زیرم میزند نم
مرا آخر کجا باید توان شد
بگو ای زندگانی تا کنم جم
شود روزی که گردونت نبینم
بشویم تن زخود با آب زمزم
خداوندا چرا با ما چه کردی
که زیر محنت دوران شدم خم
کنم برخود دریده پرده ها را
نداند آفت از ما رفته سان بم
خوشی بردامنم دارم ولی کم
چه میخواهی زما ای زندگانی
که چون گاوی که برما میکنی رم
زمینم طاقت ما را ندارد
سرم خشکو به زیرم میزند نم
مرا آخر کجا باید توان شد
بگو ای زندگانی تا کنم جم
شود روزی که گردونت نبینم
بشویم تن زخود با آب زمزم
خداوندا چرا با ما چه کردی
که زیر محنت دوران شدم خم
کنم برخود دریده پرده ها را
نداند آفت از ما رفته سان بم
شاعر محمدافروز
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو