بگو چه درد عظیمی به جانم افتاده ست ؟
چنین ، که طعم جهان از دهانم افتاده ست
چنین ، که طعم جهان از دهانم افتاده ست
به سیل و آتش و طوفان ، بگو که برگردند !
که بی تو ، زلزله بر آشیانم افتاده ست
مرا پس از تو هر آنکس که دید ، با خود گفت ،
شهابِ بخت من ، از آسمانم افتاده ست !
چه غم ، ملامت مردُم ؟ … که شیشه ی عمرم
به دست دلبر نامهربانم افتاده ست …
به یاد عشق تو ، عمری سکوت خواهم کرد
که بی تو واژه ی عشق از زبانم افتاده ست …
#محسن_نظری
شاعر محسن نظری
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو