در صولت چشمان تو اين مرثيه پيداست
ديريست كه ساز و تن اين زخمه مهياست
ديريست كه ساز و تن اين زخمه مهياست
اين نوحه كه آرامش چشمان زمين است
پيداست كه در خويش دلم تا به ثرياست
پيمان شكن جمعه منم. ،شوق بباريد!
بسيار به غم خورده دلم وقتِ هداياست
آه از لب معشوق كه چون قوس هلالست
آه از نفس خستهٔ اين چنگ كه رسواست
مردي كه به آغوش تو افتد چه هلاكست
كِشتي مَشِكن بر تن من، ميل تو درياست
آن قوس كه در حرمت ِ اندام ِ تو ديدم
اندوخته چون رزق من و روزي فرداست
اين بار غزل پر شده از شوق ِ وصالت
من بيدل هجران زده ام مِهر تو يكتاست
مجيدبيدل
شاعر مجید بیدل
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو