كوله بارش گلاب و آينه بود، رفتنش را بهار بدرقه كرد(حسن زاهدي)
كوله بارش گلاب و آينه بود، رفتنش را بهار بدرقه كرد
آمد از هيبتش قدم به قدم، بوي ياس و صنوبري كه مپرس
درد عشقي كشيده ام كه مگو زهر هجري نوشته ام كه مخوان
ساليانيست مانده روي دلم عكس زيباي دلبري كه مپرس
شب خبر داشت از سپيده صبح محتضر بود و رو به قبله صبح
دشت بود و شب و مغازه ي دسته هاي كبوتري كه مپرس
آسمان را منوري حس كرد، راز قلب كوير پيدا بود :
يك بغل عشق منفجر شده و شاخه گل هاي پرپري كه مپرس…
در لگد كوب پاي لنگ زمان بيست فصل خزان گذشت و هنوز
باد مي آورد از آنسوي دشت لحظه هاي معطري كه مپرس
منبع : كتاب از هشت بهار سرخ/ مجموعه شعر دفاع مقدس استان قم