حسن کریمی
قلندر
دو باره پشت ِ در ماندی ، قلندر
مزن بی مایگان را ، حلقه بر در
از این درویش را ، مُکنت ندادند
که نا درویش میگردد ، توانگر
مگردان روی و ، عرشی را ملرزان
نگاهت را مگیر از ، چشم مُضطر
یکی می نوشد آب ، از آبشاری
یکی با حسرت از ، شیرِ سماور
ز هر جا آمدی ، انجا برندت
که سر در پاست، این چرخِ مدور
جهان بی عشق،بی معناوپوچست
به لطف عشق شد ، عالم معطر
نمی شد چشم،بردارم از آن چشم
چه کردند ، آن دو تا مستِ ستمگر
حسن کریمی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران