نگار حسن زاده
دست هایت که رفت بی وقفه
یک عصای سپید جاش آمد
دلخوشی هام پرزدند و به جاش
نام تو در کنار کاش آمد
رفتی و ساک را سبک بستی
حلقه و هدیه هام جاماندند
از بلایی که بر سرم آمد
باخبرهای قصه واماندند
روزها در مسیر رفتن تو
می نشینم به پای غربت ریل
درد من را کسی نمی فهمد
جز سرانگشت بغض و خط بریل
هرشب از مادرم بپرسی کاش
کنج دیوار هق هقم از چیست؟
پدرم رو گرفته از دنیا
از زمانیکه خنده هایم نیست
مثل مردابِ دور از دریا
در جهانی سیاه محبوسم
قدرِ “دنیا” از عشق من دوری
از خدا قدرِ عشق مأیوسم
گفته بودی که چشم های من
بهترین اتفاق “دنیایند”
مثل فیروزه های نیشابور
با اصالت،نجیب و زیبایند
گفته بودم که چشم هایم را
بی تو روی زمانه می بندم
با تو دنیای من فقط زیباست!
پس به قولم همیشه پابندم
چشم هایم که نذر عشق تو شد
زندگی شد عصا و ریل و “نگار”
.
.
.
.
برنگشتی….ندیدم و….گم شد…..
جیغ من……
در صدای صوت قطار……..
ببخشید که این روزها با تاخیرزیادی شعر منتشر می کنم
بخش چهار پاره | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران