چرا ز کوزه ی ماه امشب نمی برون نتراویدست ؟ چرا نگاه خدا ، دیگر درین خرابه نکاویدست ؟ ستارگان طلایی خشم چرا به باد فنا رفتند ؟ پرندگان طلایی بال چرا به…
چرا ز کوزه ی ماه امشب نمی برون نتراویدست ؟ چرا نگاه خدا ، دیگر درین خرابه نکاویدست ؟ ستارگان طلایی خشم چرا به باد فنا رفتند ؟ پرندگان طلایی بال چرا به کام بلا رفتند ؟ چرا درین شب بی فرجام ز هیچ سو نوزد بادی ؟ چرا به گوش نیاویزد طنین وحشی فریادی ؟ چرا به خاک نریزد نرم غبار سربی بارانی ؟ چرا ز خواب نخیزد باز زمین به نعره ی طوفانی ؟ زمین و من ، دو تب آلودیم پر از تشنج هذیان ها نهفته در دل ما خاموش لهیب آتش عصیان خا زمین و من ، دو غضبناکیم لب از خروش فروبسته ز گیر و دار عبث ، رنجور ز پیچ و تاب عبث ، خسته تو ای شب ، ای شب بی فریاد تویی که از من و او دوری تو از فشار غضب لالی تو از هجوم حسد کوری تو ای شب ، ای شب بی فریاد تویی که تیره چو کابوسی برو که در تو نمی بینم فروغ شعله ی فانوسی من از تو پیرترم ، ای شب من از تو کورترم ، ای ماه چرا چراغ نمی گیرید مرا به پیچ و خم این راه ؟
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج