فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 26 دی 1403

پایگاه خبری شاعر

غزلی در مایه ی شور و شکستن

نفسم گرفت ازین شب در این حصار بشکن در این حصار جادویی روزگار بشکن چو شقایق از دل سنگ برآر رایت خون به جنون صلابت صخره ی کوهسار بشکن تو که ترجمان صبحی …

نفسم گرفت ازین شب در این حصار بشکن
در این حصار جادویی روزگار بشکن
چو شقایق از دل سنگ برآر رایت خون
به جنون صلابت صخره ی کوهسار بشکن
تو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانه
لب زخم دیده بگشا صف انتظار بشکن
سر آن ندارد امشب که براید آفتابی؟
تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن
بسرای تا که هستی که سرودن است بودن
به ترنمی دژ وحشت این دیار بشکن
شب غارت تتاران همه سو فکنده سایه
تو به آذرخشی این سایه ی دیوسار بشکن
ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا
تو ز خویشتن برون آ سپه تتار بشکن

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج