در هوایت می شمارم لحظه ها را بی شمار،فصل سرد انتظار است انتظار است انتظار،در فراق چشم مستت لحظه ای آرام نیست،روز و شب را بی قرارم بی قرارم بی قرار،می نشینم تا قیامت بر سر راه تو مست، تا ببینم لحظه ای روی قشنگت ای نگار، من کویری تشنه ام سرتاسرم محتاج آب،ای که بارانی بیا از آسمان بر من ببار،تازه کن جان مرا و زنده جسم مرده ام،خیز و از جایت قدم بر روی چشمانم گذار،زندگی با بودنت باغی قشنگ و با صفاست،تو نسیمی روح در جان می دمی مثل بهار.
شاعر علی ناصری
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو