کریم لقمانی سروستانی
زندگی آهسته رو تا من بجویم چاره ام
وصله ای پیدا کنم براین دوکفش پاره ام
چون مترسک ناندارم،هردوپایم خسته است
کم مراسودای رفتن کن که خود آواره ام
غم گرفته روزوشب برکودک احساس من
بد نشسته بارد یگر روی تخته تاس من
ازورق بازی دوران دست وبالم بسته شد
بخت واقبالم ببین ، بی بی بجای آس من
شورِعشقم کم شده درعمق این دلواپسی
درهجوم خستگی ، حالت نمی پرسد کسی
عاشقی هم مرده در آغوش تب دارزمان
خوش به گلدانی که همرازش بوُدخاروخسی
**==**==**
جمعه را بغض کنم با نفرت!
که چرادرک نکرد
درحسرت عشق
ازطلوع شنبه تا پنجشنبه
چه باری بر دوشم بود
تا امروز فرسوده ی راه
گوشه نشین گردم و
بر عمر فنا گشته ، اندیشه کنم
کاش با خود بروم
روی سنگ فرش بی رنگ شده
درکوچه و پس کوچه ی شهر
جمعه را طی بکنم
تا فراموش شودآنچه گذشت
s@rv
بخش چهار پاره | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران