پشت آن پنجره ی چشمانت
کلبه ای زخمی هست
زال خاتون صبور
زلف با خاطره برفی میکرد
آش حیرت می پخت
آتش آه اجاقش روشن
داد اگر قاب دلی
غصه شود تصویرش
دیده ام رویش دلشوره به چشم
کوزه ی پیر پریشان حالی
خوانده ام بهت سر طاقچه ها
درد دیدم که به دیوار ترک می مالید
خنده بر چوب فلک می بستند
گوش میدادم بغض
داد میکردم گوش
راه بی حوصله بود
بی کسی دست فروشی میکرد
خودکشی کرد یقین
قاصدک نیست خبر ساز شود
خانه ی مهر نیاکانی ریخت
زیرا آوار کمی فردا بود
پرسه میزد به نگاهم ،ای کاش
وقت فارغ شدن کابوس است
پشت آن پنجره ی چشمانت….
……………………………………….
بانگ ناقوس زمان دلمرده س
که شبی زخم آلود چوتمنایی سرد
به سرابی دل بست
وبه چشمان سیاهت سوگند…
بازهم شعرتراخواهم گفت
بهرامواج پریشان دلم
پشت ان پنجره چشمانت
درغروبی دلتنگ
وشبی خاطره انگیز وغمین
قصه ی تلخی مارنگ گرفت..
گرکسی ازتوبپرسیدکه چیست؟
بگودیوانه ای دلتنک توبود….
شاعر صدیقه فرخنده ( آوا )
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو