صـبــا بــه لـطـف بــگـو آن غـزال رعـنـا راکه سر به کوه و بیابان تو داده ای ما راشـکـرفـروش کـه عـمـرش دراز بــاد چـراتــفـقـدی نـکـنـد طـوطـی شــکـرخ…
صـبــا بــه لـطـف بــگـو آن غـزال رعـنـا را | که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را |
شـکـرفـروش کـه عـمـرش دراز بــاد چـرا | تــفـقـدی نـکـنـد طـوطـی شــکـرخــا را |
غـرور حـسـنت اجـازت مگـر نداد ای گـل | که پـرسـشـی نکنی عندلیب شـیدا را |
بـه خلق و لطف تـوان کرد صید اهل نظر | بــه بــنـد و دام نـگــیـرنـد مــرغ دانــا را |
ندانم از چـه سبـب رنگ آشنایی نیست | سـهی قدان سـیه چـشم ماه سیما را |
چـو بـا حـبـیب نـشـینی و بـاده پـیمـایی | بــه یــاد دار مــحــبـــان بـــادپــیــمــا را |
جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب | که وضـع مهر و وفـا نیسـت روی زیبـا را |
در آسـمان نه عجـب گر بـه گفتـه حـافظ | سـرود زهره بـه رقـص آورد مـسـیحـا را |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج