انگار تو را در سر کوچه نگران دید
در چشم غمی کهنه به پهنای جهان دید
ای عاشق دل خسته ی پر دردهراسان
معشوق به دیدارشد اما…نه همان دید
افتاد خزانی به بلندای سکوتت
در چشم تواو سلسله ای درد- نهان دید
باران شده زندانی ابران دو چشمت
دردل ولی ازخونِ جگررود روان دید
چادر که گلستان ، پرِ گلهای اقاقیست
اما چه اقاقی!؟ که به آداب خزان دید
افتاد در این عشق چرا فاصل و تردید
کین گونه جدائی و غم و آه وفغان دید
روکرد در این ورطه غمی باهنرعشق
با دردجدایی شده چون پیر…جوان دید
پروانه صفت باشرری بال وپرش سوخت
این صحنه ی پردردکه(شیدای زمان)دید
شاعر شیدای زمان
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو