فرهنگ باریکانی
چو شدم روان بسویت ، تو در سرای بستی
چه شده مگر به کوی ات، دل عاشقان شکستی ( درامد اول )
مگرم به آستانت نبود اجازت ای جان
که به کوچه ات نشستم به خیال و حال مستی (گشایش)
بنما نظر تو گاهی به نهایت ترحم
اگرت که مهر خود را تو زروی ما گسستی (شکسته)
بدمد به لحظه جان را به تن نحیف زارم
زدمت چو زنده گردم زتو ای نسیم هستی (عراق)
دل بیقرار ما کن تو قرار با دو چشمت
که زدیده گان نگردد به رخت دراز دستی (دلکش)
دل مهربان و شیدا زخیال و هر چه سودا
ره دیده را ببستی و زهر چه بود رستی
به تمام ذوق مستی به همه جمال هستی
شده آن طریق صالح همه شوق حق پرستی
فرهنگ باریکانی 15/2/95
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران