محمد جوکار
عشق ، گیسوی غزل ها را ، پریشان می کند
لابلای واژه ها ، هر بار طوفان می کند
میزند شلاق گرمی ، بر دل آیینه ها
آتشی در سینه برپا ، در زمستان می کند
رهسپار ناکجا آباد رویا ، می شود
چشم بی تاب شقایق را ، هراسان می کند
اشک را ، از چشمهایی آشنا می بارد و
قطره هایش ، خاک دل را تیرباران می کند
در نگاه پنجره ، بذر حوا میکارد و
سیب شیرین هوس را ، نذر شیطان می کند
سرخوشانه ، چار مضراب اناالحق میزند
مستی حلاج را ، الگوی عرفان می کند
مولوی را ، می کشاند در دل میخانه ها
شمس را می آرد و از دیده پنهان می کند
با تبر می آزماید ، شوق ابراهیم را
آتش نمرود را ، یکجا گلستان می کند
قصه ها می سازد از مکر زلیخاها ، ولی
یوسف اسرار را ، راهی زندان می کند
عاقبت هم با “خیال” من تبانی میکند
خلوت ” یاس ” مرا ، درگیر باران میکند.
م.ج.یاس خیال 1395.09.26
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران