منصور یال وردی
در بحر عشق قافیه هامان که تنگ شد
ناگاه شعر صحنهٔ خون بار جنگ شد
رگبار واژه قلب غزل را هدف گرفت
خودکار چون مسلسل و جوهر فشنگ شد
شاعر نشست و قصه این غصه تازه کرد
دفتر شبیه گاری شهر فرنگ شد
از نو نوشت ، مطلع شعرش تفنگ شد
دنیا دچار حادثهٔ بیگ بنگ شد
شیرین تبر به کشتن فرهاد بر گرفت
مجنون دوباره عاقل و لیلا قشنگ شد
اسطوره های شهر گرفتار نان شدند
تیر و کمان کهنه آرش ، کلنگ شد
دیگر گلی به بلبل عاشق نظر نکرد
وقتی کلاغ دست به دامان رنگ شد
وقتی طلاق رستم و تهمینه مُهر خورد
سهراب قصه کشته به دست سرنگ شد
خیام توبه کرد و خرابات برشکست
آنگاه پای جام و می و باده لنگ شد
میخانه ها دوباره به مسجد بدل شدند
وقتی خدای پیر مغان چوب و سنگ شد
بوی درخت ها به مشام تبر رسید
دنیا سرابِ سرو و بلوط و خدنگ شد
از جنگل قدیمی گرگان که موزه شد
یک شیر مانده بود که او هم شلنگ شد
#منصور_یال_وردی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران