دوش مـا را از سـعـادت بــود جــانـان در کـنـاردل بـرون رفت از میان چون آمد آن جان در کنارتـرک جـان کـن تـا بـیاید بـا تـو جـانان در مـیانهر دو نتـوانی…
دوش مـا را از سـعـادت بــود جــانـان در کـنـار | دل بـرون رفت از میان چون آمد آن جان در کنار |
تـرک جـان کـن تـا بـیاید بـا تـو جـانان در مـیان | هر دو نتـوانی گـرفـتـن جـان و جـانـان در کـنار |
بــود امـشـب مـجـلـس مـا را و مـا را تـا بــروز | شـمـع رخـشـان در میان و مـاه تـابـان در کـنار |
مفلسی را شاهدی چون پـادشاهی میهمان | بـی دلی را دلبـری همچـون گلسـتـان در کـنار |
انـدریـن حـالـت بـیـا ای طـالـب انـدر مـن نـگـر | تـا بـبـینی بـلـبـلـی را بـاغ و بـسـتـان در کـنـار |
گـاه بـا ما می فـگـند از لـطـف گـویی در میان | گـاه او را مـی فـتــاد از زلـف چــوگـان در کـنـار |
قند می بـارید از آن لعـل درافشـان در سـخـن | مشک می افشـاند از آن زلف پـریشان در کنار |
وقـت من از گـریه و از نالـه می کـردند خـوش | شـمـع گـریان در مـیان و چـنگ نـالـان در کـنـار |
شـکـر و گل داشـت آن دلدار و من از وصـل او | داشتم تـا وقت صبـح این در دهن و آن در کنار |
شوق در دل بـی فتـور و شور در سـر بـر دوام | درد عـشـق انـدر مـیان جـان و درمـان در کـنـار |
فـتـنـه مـردسـت و زن آن مـاه تـابـان در مـیان | راحـت جـانسـت و تـن آن شاه خـوبـان در کنار |
ای بـسا شبـها که من در هجر او می ریختـم | اشـک خـونـین در گـریـبـان وز گـریبـان در کـنـار |
بـحـر مواجـسـت عشـق و در میان بـحـر صبـر | کشتی نوحست و ما را هست طوفان در کنار |
بـا چنین شوق جگر سوزست حال دل چنانک | دایـه بــی شـیـر و او را طـفـل گـریـان در کـنـار |
تــو مـیـا انـدر مـیـان کـار خــود کآن دوسـت را | تــا تــو بــاشـی در مـیـان آورد نـتـوان در کـنـار |
دوست را با سیف فرغانی هرآن کو دید گفت | کــان مــرواریــد دارد بــحــر عــمــان در کــنــار |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج