مـرا اگـر چــه کـم از خـاک راه مـی گـیـرنـدز من فـروغ گـهر مهر ومـاه می گـیرندبـهـوش بـاش کـه دیوانـگـان وادی عـشـقغـزال را بـه کـمـنـد نـگـاه مـی گـی…
مـرا اگـر چــه کـم از خـاک راه مـی گـیـرنـد | ز من فـروغ گـهر مهر ومـاه می گـیرند |
بـهـوش بـاش کـه دیوانـگـان وادی عـشـق | غـزال را بـه کـمـنـد نـگـاه مـی گـیرنـد |
مـبــاش تــنـد کـه نـتـوان ز آفـتــاب گـرفـت | تـمنعـی کـه ز رخـسـار ماه می گیرند |
مدار دسـت ز دامان شـب که غـنچـه دلان | گشایش از نفس صبـحـگاه می گیرند |
مـکـن ز پـاکـی دامـن بـه بـیگـنـاهان فـخـر | کـه کـه در دیار کـرم بـیگناه می گیرند |
بـه مشت خار ضعیفان بـه چشم کم منگر | که سیل حادثه را پیش راه می گیرند |
چگونه منکر عصیان شوی که اهل حساب | ز دست و پـای تـو اول گواه می گیرند |
فــغــان ز پــلـه انـصــاف ایـن گــرانـجــانـان | کـه کـوه درد مرا بـرگ کـاه می گـیرند |
ز تــاب آتــش روی تــو عــافــیـت طــلـبــان | بـه آفـتـاب قـیـامـت پـنـاه مـی گـیرنـد |
اگـر چـه گـرمـروان همـچـو بـرق در گـذرنـد | ز نقش پـای چراغی بـه راه می گیرند |
سـتـمگران که بـه مظلوم می شوند طرف | ز غـفـلـت آینه در پـیش آه مـی گـیرند |
بـه قدر آنچـه شوی پـسـت سـربـلندشوی | عـیـار جـاه عـزیزان ز چـاه مـی گـیرنـد |
شـکـسـتــن دل مـا را پــری رخــان صـائب | کم از شکستـن طرف کلاه می گیرند |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج