یار سـلطانسـت ومن در خـدمت سلطان خـویشخــلـق را آورده ام در طــاعـت فـرمـان خــویـشیـار مــهـمــان مــی رســد مــن از بــرای نــزل اودر تـنـور سـینـه …
یار سـلطانسـت ومن در خـدمت سلطان خـویش | خــلـق را آورده ام در طــاعـت فـرمـان خــویـش |
یـار مــهـمــان مــی رســد مــن از بــرای نــزل او | در تـنـور سـینـه مـی سـوزم دل بـریـان خـویش |
چـون زلـیخـا در سـفـر عـاشـق شـدم بـر روی یار | پـادشاهی یافت یوسف در غریبـستـان خـویش |
من بجای نان چو کودک در شکم خون می خورم | کز جگر خوردن دلم سیر آمدست ازجان خویش |
عشق گردن زن که شمشیرش بـلا ومحـنتـست | ازسـر عـشـاق سـازد کـاسـها بـرخـوان خـویش |
گـفـتــم اورا کـای طـبــیـب جـان تـویـی جـراح دل | مرهم وصـلی بـنه بـر خـسـتـه هجـران خـویش |
گفـت ای مسـکین کـه بـهر لقـمه یی بـرهر دری | اندرین سودا که پـخـتـی خـام کردم نان خویش |
ازنـظـر کـردن درآن صــورت کـه جــان مـی پــرورد | گـنـج مـعـنـی یـافـتــم انـدر دل ویـران خــویـش |
چـون زشوقش خـون نمی ریزدبـجـای آب چـشـم | خــنـده مـی آیـد مـرا بــر دیـده گـریـان خــویـش |
در رهت سـرگشـتـه ام خـواهد شدن در هر قدم | پـایم از جـا، گرنگیری دسـت سر گردان خـویش |
عـاشــق بــی دل بــریـزد جــان خــود درپــای یـار | ابــر بــر دریـا فــشــانـد قـطــره بــاران خــویـش |
دوســت را در گـردن افــگـنـدم هـزاران عــقــد در | من که شـاهان را ندادم گوهری از کـان خـویش |
خـود سـزاوار چـنـین گـوهر کـه مـا داریم نـیسـت | آنکه خواهد چـون گدایان (او) زدرویشان خویش |
سـیف فـرغـانی عـلاج رنج خـویش ازکس مپـرس | گـر دوا خـواهی بـرو زین درد کـن درمان خـویش |
بـلـبـل بـسـتـان حـسـنـت سـیف فـرغـانی مـنـم | غـلـغـلی افـگـنده ام در عـالم از الـحـان خـویش |
خـشـک رود قـول هرکس لایق سـمع تـو نیسـت | نـغـمـهـای تـر شـنـو از بـلـبـل بـسـتـان خـویش |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج