فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 14 دی 1403

پایگاه خبری شاعر

شماره ٤٩٢: یار سلطانست ومن در خدمت سلطان خویش

یار سـلطانسـت ومن در خـدمت سلطان خـویشخــلـق را آورده ام در طــاعـت فـرمـان خــویـشیـار مــهـمــان مــی رســد مــن از بــرای نــزل اودر تـنـور سـینـه …

یار سـلطانسـت ومن در خـدمت سلطان خـویشخــلـق را آورده ام در طــاعـت فـرمـان خــویـش
یـار مــهـمــان مــی رســد مــن از بــرای نــزل اودر تـنـور سـینـه مـی سـوزم دل بـریـان خـویش
چـون زلـیخـا در سـفـر عـاشـق شـدم بـر روی یارپـادشاهی یافت یوسف در غریبـستـان خـویش
من بجای نان چو کودک در شکم خون می خورمکز جگر خوردن دلم سیر آمدست ازجان خویش
عشق گردن زن که شمشیرش بـلا ومحـنتـستازسـر عـشـاق سـازد کـاسـها بـرخـوان خـویش
گـفـتــم اورا کـای طـبــیـب جـان تـویـی جـراح دلمرهم وصـلی بـنه بـر خـسـتـه هجـران خـویش
گفـت ای مسـکین کـه بـهر لقـمه یی بـرهر دریاندرین سودا که پـخـتـی خـام کردم نان خویش
ازنـظـر کـردن درآن صــورت کـه جــان مـی پــروردگـنـج مـعـنـی یـافـتــم انـدر دل ویـران خــویـش
چـون زشوقش خـون نمی ریزدبـجـای آب چـشـمخــنـده مـی آیـد مـرا بــر دیـده گـریـان خــویـش
در رهت سـرگشـتـه ام خـواهد شدن در هر قدمپـایم از جـا، گرنگیری دسـت سر گردان خـویش
عـاشــق بــی دل بــریـزد جــان خــود درپــای یـارابــر بــر دریـا فــشــانـد قـطــره بــاران خــویـش
دوســت را در گـردن افــگـنـدم هـزاران عــقــد درمن که شـاهان را ندادم گوهری از کـان خـویش
خـود سـزاوار چـنـین گـوهر کـه مـا داریم نـیسـتآنکه خواهد چـون گدایان (او) زدرویشان خویش
سـیف فـرغـانی عـلاج رنج خـویش ازکس مپـرسگـر دوا خـواهی بـرو زین درد کـن درمان خـویش
بـلـبـل بـسـتـان حـسـنـت سـیف فـرغـانی مـنـمغـلـغـلی افـگـنده ام در عـالم از الـحـان خـویش
خـشـک رود قـول هرکس لایق سـمع تـو نیسـتنـغـمـهـای تـر شـنـو از بـلـبـل بـسـتـان خـویش

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج