زگـردون عـاقـبـت جـان مـصـفـا سـر بـرون آردکه می چون صاف شد در خم زمینا سر برون آرداگرچه کوچه زنجـیر بـن بـست است در ظاهرگـذارد هـر کـه پــادروی، زصـح…
زگـردون عـاقـبـت جـان مـصـفـا سـر بـرون آرد | که می چون صاف شد در خم زمینا سر برون آرد |
اگرچه کوچه زنجـیر بـن بـست است در ظاهر | گـذارد هـر کـه پــادروی، زصـحــرا ســر بــرون آرد |
نمـاند چـشـم بـینـا بـر زمـین بـاریک بـینـان را | کـه سـوزن از گـریـبــان مـسـیـحـا سـر بــرون آرد |
زبـان آتـشـین از سـرزنش سـالـم نمـی مـاند | کـه رزق گـاز گـردد شـمـع هـر جـا سـر بـرون آرد |
فـغـان کز کوتـه اندیشـی نمی دانند بـدکاران | کـه امـروز آنـچـه مـی کـارنـد فـردا سـر بــرون آرد |
فرو خور آتش خشم سبکسر را که هر خاری | که در دل بـشکنی، از چـشم اعدا سـر بـرون آرد |
به روی آتشین و لعل جان بـخش تو می ماند | اگـر از روزن خـورشـیـد، عـیـسـی سـر بــرون آرد |
به دشواری نفس ره می بـرد تنگ دهانش را | کـجـا هر موشـکـافـی زین معـمـا سـر بـرون آرد؟ |
بـه نومـیدی مـده سـر رشـتـه امـید را از کـف | کـه ایـن مـوج ســراب آخــر زدریـا ســر بــرون آرد |
پـشـیمانی ندارد گوشـه گیری صائب از مردم | زکـوه قـاف هـیـهـات اسـت عـنـقـا سـر بــرون آرد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج