مرا که روی (تـو) بـاید بـگلسـتـان چـه کـنمز بـاغ و سبـزه چـه آید، بـبـوستـان چـه کنمگـرم ز صـحــبــت جــانـان بآسـتــیـن رانـنـدنهاده ام سـر خـدمت بـر…
مرا که روی (تـو) بـاید بـگلسـتـان چـه کـنم | ز بـاغ و سبـزه چـه آید، بـبـوستـان چـه کنم |
گـرم ز صـحــبــت جــانـان بآسـتــیـن رانـنـد | نهاده ام سـر خـدمت بـر آسـتـان، چـه کـنم |
چو دل نباشد و دلبر بود بدست خوشست | کنون که دلبـر و دل رفـت این زمان چـه کنم |
هر آنچـه طـاقت من بـود کردم اندر عـشـق | ولی ز دوست صبـوری نمی تـوان، چـه کنم |
دلم بـخواست که جان را فدای دوست کند | ولیک لایق آن دوست نیست جان، چه کنم |
بـخواست جـان ز من و بـاز گفت بـخـشیدم | مـرا چــو ســود نـدارد تــرا زیـان، چــه کـنـم |
چـو گفـتـمش که بـیا نزد من زمانی، گفـت | که من بـحـکـم رقـیبـانم ای فـلان، چـه کنم |
گـرم بــدسـت فـتـد آن شـکـرسـتــان روزی | زمن مپـرس کـه بـا آن لب و دهان چـه کـنم |
شـکـایـتـم ز فـراق وی اخـتـیـاری نـیـسـت | ولـی خـمـوش نمی مـاندم زبـان، چـه کـنم |
ز کـوی او نـروم هـمـچــو سـیـف فـرغـانـی | بــبــاغ کـردم بــهـر گـل آشـیـان، چــه کـنـم |
بــیـاد جــانـان تــا زنـده ام هـمــیـن گــویـم | مرا کـه (روی تـو) بـاید بـگلسـتـان چـه کـنم |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج