دل سـرگـشـتـه مـا چـرخ را بـر کـار مـی بـنددکـمر در خـدمت این نقـطـه نه پـرگـار می بـنددحـجــاب روی گـل نـظـارگـی را آب مـی سـازدعـبـث این بـوسـتـان پ…
دل سـرگـشـتـه مـا چـرخ را بـر کـار مـی بـندد | کـمر در خـدمت این نقـطـه نه پـرگـار می بـندد |
حـجــاب روی گـل نـظـارگـی را آب مـی سـازد | عـبـث این بـوسـتـان پـیرا در گـلـزار مـی بـنـدد |
چـه سـازد مهر تـابـان بـا خـمیر طینت خـامم؟ | که این افسرده نان خـویش بـر دیوار می بـندد |
گل از بـاغ تماشا عشق آتـشدست می چیند | پریشان می شود گل عقل تا دستار می بـندد |
زپـیش دیده گـسـتـاخ مـا کـی دسـت بـردارد؟ | گـلـسـتـانی کـه در بـر رخـنـه دیوار مـی بـنـدد |
دل مـن وجـه سـرگـردانی خـود را نـمـی دانـد | که وقت سیر، چـشم نقطه را پـرگار می بـندد |
چه می لرزی زبیم مرگ بر خود، باده پیش آور | که این تب لرزه را یک ساغر سرشار می بندد |
پناه از چشم فتانش به زلفش می بـرم صائب | کـه بـر هر کـس سـتـم زور آورد زنار مـی بـندد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج