زانـفــاس گــرامــی آنــچــه صــرف آه مــی گــرددبـه دیـوان قـیـامـت مـد بـسـم الـلـه مـی گـرددزخـودرایی تـو کـجـرو مـی شـمـاری چـرخ را، ورنهدر اقـلـی…
زانـفــاس گــرامــی آنــچــه صــرف آه مــی گــردد | بـه دیـوان قـیـامـت مـد بـسـم الـلـه مـی گـردد |
زخـودرایی تـو کـجـرو مـی شـمـاری چـرخ را، ورنه | در اقـلـیـم رضـا دایـم فـلـک دلـخـواه مـی گـردد |
چو شمع آن کس که لرزد بر حیات خود نمی داند | کـه از لـرزیدن افـزون زندگـی کـوتـاه مـی گـردد |
زخودسازی بـه فکر خانه سازی نیست صاحـبـدل | کـه از بـی خـانمانی آسـمان خـرگـاه می گـردد |
زپـیری مـی شـود بـی پـرده عـیب دل سـیاهـیهـا | کـلـف وقـت تـمـامـیهـا عـیـان از مـاه مـی گـردد |
زحـرف راسـتـان کـوتـاه دار انگـشـت گـسـتـاخـی | سـرخـود می خـورد ماری که گرد راه می گردد |
ره نــزدیـک بــی انــجــام مــی گــردد زتــنـهـایـی | بــه دل نــزدیـک راه دور از هـمــراه مــی گــردد |
خـــرد از عــهــده نــفــس مــزور بـــر نــمــی آیــد | کـه عـاجـز شـیـر نـر از حـیـلـه روبـاه مـی گـردد |
چـراغ از سـرکشـی غافل بـود از پـیش پـای خـود | کجـا خـودبـین زعیب خـویشتـن آگاه می گردد؟ |
زدل جـو آنچـه می جـویی کـه بـاشـد در بـدر دایم | سبک مغزی که رو گردان ازین در گاه می گردد |
سـرایت مـی کـنـد در عـالـمـی بـی قـیدی عـالـم | کـه از گـمـراهی رهبـر جـهان گـمراه می گـردد |
زخــون عـاشـقـان پــروا نـدارد آن سـبــک جــولـان | وگـرنـه بـاد رنـگـین زین شـهـادتـگـاه مـی گـردد |
ضعیفان را بـه چـشـم کم مبـین گربـینشـی داری | کـه گـاهـی کـشـوری زیر و زبـر از آه مـی گـردد |
همان اسـتـادگـی دارند در ریزش تـهی چـشـمان | اگـرچـه از کـشـیـدن بـیـش آب چـاه مـی گـردد |
اگـر جــویـای وصــل کـعــبــه ای بــیـدار کـن دل را | کـه از گـرد سـپـاه افـزون غـرور شـاه می گـردد |
زخـط گـفـتـم بـه اصـلـاح آید آن ظـالـم، ندانسـتـم | کـه از خـوابـیدگـی دور و دراز این راه مـی گـردد |
زبـان کـردم زغـمـخـواران غـم خـود را، ازین غـافـل | که درد سـهل از پـوشـیدگی جـانکـاه می گردد |
شــود تــلـخ از کـمـنـد و دام بــر صـیـاد آســایـش | زجـمـع مـال در دل بـیـش حـب جـاه مـی گـردد |
مـیـاور حـرف نـاسـنـجـیـده از دل بــر زبــان صـائب | که کوه از پـوچ گوییها سبـک چون کاه می گردد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج