از ان در خـلوت معـشـوق بـر من حـال می گـرددکه از چـشم سـخـنگو صحـبـت من قال می گرددزجـوش لـالـه محـضـرهاسـت گـرد تـربـت مجـنوننـپـنـداری کـه خـون عـاش…
از ان در خـلوت معـشـوق بـر من حـال می گـردد | که از چـشم سـخـنگو صحـبـت من قال می گردد |
زجـوش لـالـه محـضـرهاسـت گـرد تـربـت مجـنون | نـپـنـداری کـه خـون عـاشـقـان پـامـال مـی گـردد |
زسـربــازی تـوان سـر حـلـقـه دریـادلـان گـشـتـن | نگون چون می شود این کاسه مالامال می گردد |
زرشــک زلـف گــســتــاخ تــو در دل داغــهـا دارم | کـه چــون پــرگـار گـرد مـرکـز آن خــال مـی گـردد |
بـه دریای شـراب افکن من لب تـشـنه را سـاقی | کـه سـاغـر بـر لب من آتـشـین تـبـخـال می گردد |
ز اکـسـیـر مـحــبــت شـد طـلـا خـاک وجــود مـن | سـمـنـدر در حـریـم شـعـلـه زرین بـال مـی گـردد |
سبک شد دوش خاک از سیاه جسم ضعیف من | همان دشمن مرا چـون سـایه در دنبـال می گردد |
اگـر صـد کـوه تـمکـین عـقـل بـر زانوی خـود بـندد | ســپــنـد گـرمـی هـنـگــامـه اطــفــال مـی گـردد |
زپـیـچ و تـاب ادبـار سـبـک جـولـان مـشـو در هـم | کــه آخــر جــوهــر آیــیــنــه اقــبـــال مــی گــردد |
در آن گلشن که من چون لاله داغ تـشنگی دارم | زشـبـنـم سـاغـر خـورشـیـد مـالـامـال مـی گـردد |
زفـضـل حــق نـمـانـد در گـره کـار کـسـی صـائب | هر انگشتـی زبـان گردد، زبـان چون لال می گردد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج