فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 8 فروردین 1404

پایگاه خبری شاعر

شماره ٤٥٠: گرانی می کند بر تن چو سربی جوش می گردد

گرانی می کند بـر تـن چو سربـی جـوش می گرددسبو چون خالی از می گشت بار دوش می گرددزنــور عــاریــت بــگــذر کــه شــمــع مــاه تــابــان رااگـر صـدبـار …

گرانی می کند بـر تـن چو سربـی جـوش می گردد سبو چون خالی از می گشت بار دوش می گردد
زنــور عــاریــت بــگــذر کــه شــمــع مــاه تــابــان را اگـر صـدبـار روشـن می کـنی خـاموش می گـردد
در آن مـحـفـل گـل از کـیفـیت می می تـوان چـیدن که سـاقـی پـیشـتـر از دیگران مدهوش می گردد
خــطـر بــســیـار دارد در کـمـیـن هـمـواری دشـمـن زسـگ غافل مشـو زنهار چـون خـاموش می گردد
در آن گـلـشـن کـه می در جـام ریزد مسـت ناز من فـغـان بـلـبـلـان گـلـبــانـگ نـوشـانـوش مـی گـردد
نـدارد خــاکـسـاری بــا بــزرگـی جــنـگ در مـشـرب که در کوی مغان گردون سـبـو بـر دوش می گردد
زخـجـلـت طـوق قـمـری دام زیر خـاک خـواهـد شـد اگـر سـرو چـمن بـا قـامـتـش همـدوش می گـردد
نه بـیدردی اسـت گر اشکم بـه چـشم تـر نمی آید چـو آتـش تـند افـتـد، آب صـرف جـوش مـی گـردد
قناعت کن، کز این گلشن به بویی هر که قانع شد چـو زنبـور عـسـل کـاشـانه اش پـرنوش می گردد
از ان مـاه از تــمـامـی مـی گـذارد روی در نـقـصــان کـه دایـم خـرمـن او صـرف یـک آغـوش مـی گـردد
مـرا بـاغ و بـهـاری نـیـسـت غـیـر از بـوی درویشـی دل بــیـمـار مـن از کــاهـگـل بــیـهـوش مـی گـردد
مـشــو بــا پــردلـی ایـمـن زخــصـم نـاتــوان صــائب که از اندک نسیمی بـحر جـوشن پـوش می گردد

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج