زآب دیـده مـن بـید مـجـنـون سـبـز مـی گـرددبـه جای غنچه دلهای پـر از خون سبـز می گردددر آن وادی کــه دود از دانـه امـیـد مـن خــیـزدزبــاران دانـه زنـ…
زآب دیـده مـن بـید مـجـنـون سـبـز مـی گـردد | بـه جای غنچه دلهای پـر از خون سبـز می گردد |
در آن وادی کــه دود از دانـه امـیـد مـن خــیـزد | زبــاران دانـه زنـجـیـر مـجـنـون سـبــز مـی گـردد |
بـه خون خلق زنگ از دل زداید غمزه شوخـش | اگـرچـه سـبـزه تـیغ از نم خـون سـبـز می گـردد |
چـنین گرخـاک را سیراب سـازد چـشم گریانم | بـه اندک روزگـاری تـخـم قـارون سـبـز می گـردد |
همان می سوزد از لب تشنگی تخم امید من | اگرچه از سر شکم کوه و هامون سبز می گردد |
تـری را گـر چـنـیـن از حـد بـرد ابـر سـیـاه خـط | به اندک وقتی آن رخسار گلگون سبـز می گردد |
نه از بـهر بـرومـندی اسـت، راه بـرق می بـیند | مـرا گـردانه ای از بـخـت وارون سـبـز مـی گـردد |
مکـن بـا تـلخـکـامان رو تـرش تـاشـکـری داری | که از زهر خـط آن لبـهای میگون سبـز می گردد |
ازین خـجـلـت کـه تـنـها خـورد آب زنـدگـانی را | ندانم خضر پـیش مردمان چـون سبـز می گردد؟ |
بـرومندی بـود از حـسـن عشـق پـاک را صائب | زخـال سبـز لیلی بـخـت مجـنون سبـز می گردد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج