یار من خـسرو خوبـان ولبـش شیرینستخبـرش نیست که فرهاد وی این مسکینستنـکـنـم رو تــرش ار تــیـز شـود کـز لـب اوسـخـن تـلخ چـو جـان در دل من شـیرینسـتدید…
یار من خـسرو خوبـان ولبـش شیرینست | خبـرش نیست که فرهاد وی این مسکینست |
نـکـنـم رو تــرش ار تــیـز شـود کـز لـب او | سـخـن تـلخ چـو جـان در دل من شـیرینسـت |
دید خـورشید رخـش وز سـر انصاف بـماه | گـفـت من سـایه او بـودم وخـورشـید اینسـت |
بـا رخ او کـه در او صـورت خـود نـتـوان دید | هـرکـه در آینـه یی مـی نـگـرد خـود بـینـسـت |
پــای در بــسـتـر راحـت نـکـنـم وز غـم او | شـب نخـسـبـم که مرا درد سـر از بـالینسـت |
خار مهرش چـو بـرآورد سر از پـای کسی | رویش از خـون جـگـر چـون رخ گـل رنگـینسـت |
دلـســتــان تــر نـبــود از شــکـن طــره او | آن خـم وتـاب کـه در گیسـوی حـورالعـینسـت |
در ره عشق که از هر دوجـهانسـت بـرون | دنیی ای دوست زمن رفت وسخن دردینست |
گر کسی ماه ندیدست که خندید آنست | ورکسی سرو ندیدسـت که رفتـسـت اینست |
سـیف فرغـانی تـا ازتـو سـخـن می گوید | مرغ روح از سـخـنش طوطی شـکر چـینسـت |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج