فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 19 شهریور 1403

شماره ٤١٢: مرا آه از خموشی در دل دیوانه می پیچد

مــرا آه از خــمــوشــی در دل دیـوانــه مــی پــیـچــدکـه از بـی روزنـیهـا دود در کـاشـانـه مـی پـیچـدزخــال دلــفــریــب او رهــایــی چــشــم چــون د…

مــرا آه از خــمــوشــی در دل دیـوانــه مــی پــیـچــدکـه از بـی روزنـیهـا دود در کـاشـانـه مـی پـیچـد
زخــال دلــفــریــب او رهــایــی چــشــم چــون دارم؟که بر بـال و پر من همچو دام این دانه می پیچد
دل دیـوانـه ای جــسـتــه اسـت پــنـداری ز زنـدانـشکه چـون زنجـیر بـر خـود طـره جـانانه می پـیچـد
تــو از آمـیـزش عــشــاق پــهـلـو مـی کـنـی خــالـیوگـرنـه شـعـلـه بـر بـال و پـر پـروانـه مـی پـیچـد
اگـرچــه شـانـه پــیـچــد دســت زلـف خــوبــرویـان راسـر زلـف گـرهگـیر تـو دسـت شـانه می پـیچـد
شـکـوهی هسـت بـا بـی خـانـمـانی خـاکـسـاری راکـه پـای سـیل را بـر یکـدگـر ویرانـه مـی پـیـچـد
اگرچه مستی حسن از سرش برده است بیرون خطزپـرکـاری همـان دسـتـار را مسـتـانه می پـیچـد
ســیـه روزی بــه قـدر قـرب بــاشــد عـشـقـبــازان راکه در فانوس دود شمع بـیش از خانه می پـیچد
مـگـر کـرده اسـت بـیخـود نکـهت گـل عـنـدلـیبـان را؟که دست شاخ گل را بـاد گستـاخانه می پـیچـد
خـوش آن رهرو کـه همچـون گـردبـاد از گـرم رفـتـاریبـسـاط عـمر را بـر هم سـبـکروحـانه می پـیچـد
درین وحـشـت سـرا هر کس زحـقگویی بـه تـنگ آمدبـه چـوب دار چـون مـنصـور بـیتـابـانه می پـیچـد
بــه جــوش سـیـنـه مـن بــرنـیـایـد مـهـر خـامـوشـیکـه زور بــاده ام قـفـل در مـیـخـانـه مـی پـیـچـد
مـکـن چــون بــیـدلـان زنـهـار در پــرخـاش کـوتــاهـیکـه دسـت عـاجـزان را چـرخ نامردانه می پـیچـد
زبـــس نــاســـازگـــاری عـــام شـــد در روزگـــار مـــابـسـاط خـواب را بـر یکـدگـر افـسـانه می پـیچـد
چـنـین کـز درد پـیـچـیـده اسـت افـغـان در دل تـنـگـمکـجــا آوازه نـاقـوس در بــتــخـانـه مـی پــیـچـد؟
زوحــشــت صــیـد در آتــش گــذارد نــعــل صــیــادانزسـنگ کودکـان دانسـتـه سـردیوانه می پـیچـد
من بـی دست و پـا چـون طی کنم این راه را صائب؟که پای برق و باد اینجا به هم طفلانه می پیچد

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج