تـرا بـصـحـبـت ما سـر (فـر) ونمی آیدزبـنده شرم چـه داری بـگو نمی آیدبـدور حسن تـو بـیرون عاشقی کاریبـیـازمـوده ام از مـن نـکـو نـمـی آیددلم بـروی تـو …
تـرا بـصـحـبـت ما سـر (فـر) ونمی آید | زبـنده شرم چـه داری بـگو نمی آید |
بـدور حسن تـو بـیرون عاشقی کاری | بـیـازمـوده ام از مـن نـکـو نـمـی آید |
دلم بـروی تـو هرگـز نمی کـند نظـری | که تـیر غمزه شـوخـت بـرو نمی آید |
همـی خـورنـد غـمـم آشـنـاو بـیگـانـه | کـه چـون بـنزد تـوآن ماه رو نمی آید |
ترازوییست درو سنگ خویشتن داری | چنانکه جـز بـزرش سر فرو نمی آید |
قـرارداد کـه آیـم بــدیـدن تــو شــبــی | کـنون قـرار زمـن رفـت و او نمـی آید |
دلم وصال تـو میخواهد اینچنین دولت | بـصـبـر یافـت تـوان واین ازو نمی آید |
نبـود بـا تـو مـرا عـشـق روزگـاری ازآن | بـــروزگــار تـــغــیــر درو نــمــی آیــد |
چـرا نمی کند اندیشه سـیف فرغانی | که هیچ حاصل ازین گفتگو نمی آید |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج