ای درسـر من از لب میگـون تـو مسـتـیبـا عشق تـو درمن اثری نیست از هستـیبـا چشم خوش دلکش تو نسبت نرگسچون نسبـت چشمست بـبیماری و مستیازجـای بـرو گو دل وج…
ای درسـر من از لب میگـون تـو مسـتـی | بـا عشق تـو درمن اثری نیست از هستـی |
بـا چشم خوش دلکش تو نسبت نرگس | چون نسبـت چشمست بـبیماری و مستی |
ازجـای بـرو گو دل وجان چون تـو بـجایی | وزدست بـرو گو دو جهان چون تـو بـدستـی |
سـر زیر لگد کوب غم آریم چـو هسـتـیم | درکوی تـو راضی شده چون خاک بـپـستی |
هـرگـز بــخـلـاف تــو نـبــنـدم نـگـشـایـم | دستی که تو بگشادی وپایی که تو بستی |
آن عـقل که سـرمایه دعـویسـت ربـودی | وآن توبـه که سر لشکر تقویست شکستی |
ای عشق زتو جان نبرد دل که درین بحر | او ماهی طعمه طلبـست وتـو چو شستـی |
ای سـیف نـکـویان جـهان قـید تـو بـودنـد | در دام وی افـتــادی و ازجــمـلـه بــرسـتــی |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج