مدتـی شد که من از عشق تـو سودا دارمغـم و اندوه تـرا در دل و جـان جـا دارمیوسـف مصر ملاحـت شـدی ای جـان عزیزور نه مـن بـا تـو چـرا مـهر زلـیخـا دارمگـو…
مدتـی شد که من از عشق تـو سودا دارم | غـم و اندوه تـرا در دل و جـان جـا دارم |
یوسـف مصر ملاحـت شـدی ای جـان عزیز | ور نه مـن بـا تـو چـرا مـهر زلـیخـا دارم |
گـوئیـم دسـت بــدار از خـود ودر مـا پـیـونـد | خود مرا دست کجا تا زخودش وا دارم |
حــور فــردوس مــرا گــر بــتــمـنـا طــلــبــد | مـن نه آنم کـه بـغـیر از تـو تـمـنـا دارم |
گرچه آنجا که تویی می نرسم از سر جهد | پـایم ارچند که اینجاست دل آنجا دارم |
یک بـیک جـز تـو فرامش کنم وبـر دو جـهان | چـار تـکـبــیـر بــگـویـم چـو تـرا یـاد آرم |
ور زصـحــرا بــسـوی خـانـه روم بــی یـادت | همچـو خر بـهر علف روی بـصحرا دارم |
چـونکه دریای دل از موج غمت درشورست | مـن کـه یـک قـطـره آبـم دل دریـا دارم |
مـن دریـن خـانـه بـرای تـو مـقـیـمـم ورنـی | قـبـه یی بـرتـر ازیـن گـنـبـد اعـلـا دارم |
وعـده وصـل تــرا خـلـق جـهـان مـنـتـظـرنـد | این تـوقـع نـه مـن دلـشـده تـنـها دارم |
چــهــره زرد مــرا هــرکــه بـــبــیــنــد دانــد | کـه من ازآل رخـت اینهمه تـمـغـا دارم |
سـیف فـرغـانی هر روز چـو سـعـدی گـوید | این منم بـی تو که پـروای تماشا دارم |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج