ای سـیم بـر زکـات تـن وجـان خـویش رابــردار از دلـم غـم هـجــران خـویـش راتــا درنـیـوفـتــددل مـردم بــمـشـک خـطرو سـر بـگـیـر چـاه زنـخـدان خـویش را…
ای سـیم بـر زکـات تـن وجـان خـویش را | بــردار از دلـم غـم هـجــران خـویـش را |
تــا درنـیـوفـتــددل مـردم بــمـشـک خـط | رو سـر بـگـیـر چـاه زنـخـدان خـویش را |
قـومـی بـزور بـازوی مـرگ اسـتـدنـد بـاز | از دسـت محـنت تـو گریبـان خـویش را |
گـفـتـم بـعـقـل دوش کـه تـرک ادب بـود | کـز وصـل او بـجـویـم درمـان خـویـش را |
او طیره گشت و گفت ترا با ادب چه کار | تـو عـاشـقـی فـرو مگذار آن خـویش را |
عـیبـم مکـن اگر زتـو بـوسـی طـلب کنم | جــمـعـیـت درون پــریـشـان خـویـش را |
صـد بـوسـه آرزو کـنی از خـویشـتـن اگر | بـینـی در آینـه لـب و دنـدان خـویـش را |
عاشق شوی تو بـر خود اگر هیچ بنگری | در خنده پـسته شکر افشان خویش را |
گـــر مـــاه در کـــنــار تـــو آیــد روا مــدار | قیمت چرا بـری تن چون جان خویش را |
در مــوســم بــهــار کــه یــاد آورنــد بــاز | هر بـلبـلی هوای گـلسـتـان خـویش را |
در مــوســم بــهـار کــه یـاد آوردنــد بــاز | هر بـلبـلی هوای گـلسـتـان خـویش را |
در بـوستان نشیندو در حسرت تو سیف | بر گل فشاند اشک چو باران خویش را |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج