دوشـم غـم تـو مـلـک سـویـدا گـرفـتـه بــوددودم ز سـیـنـه راه ثـریـا گـرفـتــه بــودجــان را ز روی لــعــل تـــو در تـــنــگ آمــدهدل را ز شوق زلف تـو …
دوشـم غـم تـو مـلـک سـویـدا گـرفـتـه بــود | دودم ز سـیـنـه راه ثـریـا گـرفـتــه بــود |
جــان را ز روی لــعــل تـــو در تـــنــگ آمــده | دل را ز شوق زلف تـو سودا گرفته بـود |
میدید شـمع در من و میسـوخـت تـا بـه روز | زآن آتـشی که در من شیدا گرفته بـود |
از دیـده ام خـیـال تــو مـحــروم گـشـت بــاز | کاطراف خانه اش همه دریا گرفته بـود |
مـیخـواسـت خـرمی کـه کـند در دلـم وطـن | تـا او رسـید لشـگر غم جـا گرفتـه بـود |
صــبــر از بــرم رمــیــد و مــرا بــیـقــرار کــرد | گوئی مگر که خاطرش از ما گرفته بود |
مسکین عبید را غم عشقت بکشت از آنک | او را غـریـب دیده و تـنـهـا گـرفـتـه بـود |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج