یـار دل بــر بــود و از مـن روی پـنـهـان کـردو رفـتای گـل خـندان مرا چـون ابـر گـریان کـرد و رفـتتـا بــزنـجـیـر کـسـی سـر در نـیـاریـد بـعـد از ایـنح…
یـار دل بــر بــود و از مـن روی پـنـهـان کـردو رفـت | ای گـل خـندان مرا چـون ابـر گـریان کـرد و رفـت |
تـا بــزنـجـیـر کـسـی سـر در نـیـاریـد بـعـد از ایـن | حـلقه ای از زلف خـود در گردن جـان کرد و رفت |
یوسف خندان که رویش ملک مصر حسن داشت | خـانه بـر یعـقـوب گـریان بـیت احـزان کـردو رفـت |
مـن بـدان سـان کـه بـدم دیـدنـد مـردم حـال مـن | آمد آن سنگین دل و حالم بـدین سان کردو رفت |
از فـراغـت بـنده را صـد همچـو خـسـرو ملـک بـود | او بـشـیر ینـیم چـون فـرهاد حـیران کـرد و رفـت |
یـک بــیـک حــق مــرا بــرخــود بــهــیــچ آورد بــاز | درد عشق خویش را بـر من دوچندان کرد و رفت |
بـی تـو گفتـم چـون کنم؟گر عاشـقی گفتـا بـمیر | پیش از این دشوار بود، این کار آسان کردو رفت |
گـفـتـم ای دل بـی دلـارامـت کـجـا بــاشـد قـرار؟ | در پـی جـانـان بــرو،بـیـچـاره فـرمـان کـرد ورفـت |
دوش بـا بـنده خـیالت گفـت بـنشـین،جـمع بـاش | گر چه یار از هجر خود حالت پـریشان کردو رفت |
همچـو تـو دلداده را در دام عـشـق آورد و بـسـت | همـچـو تـو آزاده را در بـنـد هـجـران کـرد و رفـت |
بــعـد از ایـن یـابـی ز جـانـان راحـت از یـزدان فـرج | دل بــیـکـبــار از فـرج نـومـیـد نـتــوان کـردو رفـت |
کـز پـی یـعـقـوب مـحـزون از بــر یـوسـف بــشـیـر | چـون زمـان آمد ز مصـرآهنگ کـنعـان کـردو رفـت |
سـیـف فـرغـانـی بــیـامـد چــنـد روزی در جــهـان | در سـخـن همچـو لب او شکر افشان کردو رفت |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج