سیاه چرده بـتم را نمک ز حد بـگذشتعـتـاب او چـو جـفـای فـلـک ز حـد بــگـذشـتلطافت لب و دندان و مستی چشمشچو می پرستی ما یک بـه یک ز حد بـگذشتبـلابه گفت …
سیاه چرده بـتم را نمک ز حد بـگذشت | عـتـاب او چـو جـفـای فـلـک ز حـد بــگـذشـت |
لطافت لب و دندان و مستی چشمش | چو می پرستی ما یک بـه یک ز حد بـگذشت |
بـلابه گفت که از حد گذشت جور رقیب | به طنز گفت که بی هیچ شک ز حد بگذشت |
بنوش بـاده صافی ز دست دلبر خویش | کـه بـیـوفـائی چـرخ و فـلـک ز حـد بــگـذشـت |
عـبـید را دل سـنگینش امتـحـان کـردند | عـیـار دوسـتـیـش بـر مـحـک ز حـد بـگـذشـت |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج