فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 13 مهر 1403

پایگاه خبری شاعر

شماره ١٦١: خط نورست بر آن تخته پیشانی تو

خـط نـورسـت بــر آن تــخـتـه پــیـشـانـی تــومه شـعـاعیسـت از آن چـهره نورانی تـوشبم از روی چو خورشید تو چون روشن شدماه را مطـلع اگـر نیسـت ز پـیشـانی…

خـط نـورسـت بــر آن تــخـتـه پــیـشـانـی تــومه شـعـاعیسـت از آن چـهره نورانی تـو
شبم از روی چو خورشید تو چون روشن شدماه را مطـلع اگـر نیسـت ز پـیشـانی تـو
ای تــوانـگـر کـه چــو درویـش گـدایـی کـردنـدپـادشـاهان همه در نوبـت سـلطانی تـو
جـای جـان در تـن خـود بـیـنـم اگـر یـابــد نـورچـشـم معنی من از صـورت روحـانی تـو
گـر بــبــیـنـم هـمـه اجـزای جـهـانـرا یـک یـکدر دو عـالم نبـود هیچ کـسـی ثـانی تـو
خـوب رویـان چــو بــمـیـدان تــفـاخــر رفـتــنـدگوی برد از همه شان ابروی چوگانی تو
بـا سر زلف تـو گفتـم مشو آشفته که هستجـمـع را تـفـرقـه در دل ز پـریشـانـی تـو
ســر بــام فــلــکــم زیــر قــدم خــواهــد بــودگـر مـرا دسـت دهـد پــایـه دربــانـی تـو
بـس کـه در گـریه بـبـینـی گـهرافـشـانی مـنمن چو در خنده بـبـینم شکرافشانی تـو
قـول مـطـرب نـکـنـد هـیـچ عـمـل چـون نـبـودبـاصـولی که کـند بـنده غـزل خـوانی تـو
سـیـف فـرغـانـی او یـار ســبــکـروحــانـسـتنـازنـین چـنـد کـشـد بـار گـرانـجـانی تـو
خـضـر روح از دم تـو خـورد (هـمـه) جـام بــقـاآب اگر کم شود از چـشـمه حـیوانی تـو
تــا تــو از جــان خـبــری داری و از تــن اثــریالــم روح بــود لــذت جــســمــانــی تــو

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج