لیلی محمدی
بغضم صبوری کرده و ابری نهان شد
در کوره ی دلواپسی ها پر توان شد
من از نگاه سرد و سنگین تو خواندم
احساس من بر دوش تو بار گران شد
دیدم ترک بر خاک دامون از تو دارم
پنهان نمودم گرچه جایش جاودان شد
شاید تصور می کنی پژمرد و خشکید
نه! ان شقایق خون دل خورد و جوان شد
بعد از تو دیگر قلب سرکش رام عقل است
ای جان! هر انچه خواستی از او همان شد
با این همه در خود گم و اشفته حالم
باران!!! وجودم بی تو بی نام و نشان شد
………………..
……………..
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران