اله یار خادمیان
شدم اسفند و آتش، در شب یلدای تو یلدا
یقین باعطرمن گل می کند فردای تو یلدا
توآن عشقی که روشن کرده ای بزم محبت را
غزل آغاز شد با گویش و آوای تو یلدا
مرا چون هندوانه سر بریدند ای انار من
بخند امشب که قربانی شدم بر پای تو یلدا
به باغ بوسه دعوت کن مرا هرچند پنهانی
چرا مجنون نمی بیند مرا ، لیلای تو یلدا
مرا بیگانه می خوانند و ازبیگانگی دورم
دلم نقشی نمی بیند به جز سیمای تو یلدا
تو می خواهی نخوابم درشب یلدایی عشقت
کجا چشمی بخوابد در شب زیبای تو یلدا
تو تنهایی ومن هم مثل تو تنها تر از تنها
به غیرازمن که باشد همدم وهمتای تو یلدا
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران